از دو گلدسته تا دو گلدسته سيصد و سيزده قدم با تو
من پُر از رفت و آمدم هر روز در مسيري كه ميرسد تا تو
از مسيريكهسمت صحرا خشك تا مسيري كه سمت دريا خيس
چقدر خيره مانده سمت تو آب ، چقدر خيرهاي به سقّا تو
قسمت اين بود كه مسافر، نه ! قسمت اين بود تا كبوتر، نه !
شايد اصلاً قرارمان اين بود كه به هر شكل ممكن ... امّا تو
قسمتم را خودت ورق زدهاي ، سرنوشت مرا نوشتهاي و
قسمت اين شد كه بي سرت باشم ، مثل روزي كه روي نيها تو
از دو بيتي گذشته كار دلم ، غزل آلودهام نگاه تو را
هركجا بنگرُم تو را بينُم ، گر به صحرا و گر به دريا تو
اي زيارتگه خدا حرمت ، از عبادت هدف زيارت توست
- لا اله به جز خدا – از من ، از خدا – لا حبیبَ الّا تو -
كودكم داشت قبل از اين يك شب ، خواب ميديد التماسش را
زير لب كودكانه ميگفتت : روي چِشمام بزار پاهاتو
بوي سيب تو در هوا پيچيد ، خواب در كودكم شكوفا شد
رفت و برگشت از دبستانت ، آمد و خواند : آب ، بابا ، تو
رعد و برقي نبود امّا باز مشق شبهاي كودكان آب است
همه شب وقت گفتن املا مردِ تصمیمهای كبري تو
مر د با اسب ... نه عوض شده درس ، اسب بيمردآمداز صحرا
چقدر جلوه كردهاي بي سر ، وسط سوژههاي اِنشا تو
- پنج شنبه
- 30
- فروردین
- 1397
- ساعت
- 20:7
- نوشته شده توسط
- محسن ناصحی
- شاعر:
-
محسن ناصحی
ارسال دیدگاه